♥️♥️?
| #کلام_شهید |
ازخواهران میخواهم که حجابشان را مثل حضرت زهرا (س) رعایت بکنند
نه مثل حجاب های امروز؛ چون این
حجابها بوی حضرت زهرا نمی دهد
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
فرم در حال بارگذاری ...
♥️♥️?
| #کلام_شهید |
ازخواهران میخواهم که حجابشان را مثل حضرت زهرا (س) رعایت بکنند
نه مثل حجاب های امروز؛ چون این
حجابها بوی حضرت زهرا نمی دهد
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
فرم در حال بارگذاری ...
✍این متن فوق العاده زیباست
??دنیا،به شایستگی هایت پاسخ میدهد نه به آرزوهایت،پس
شایسته ی آرزوهایت باش..!
چه بسیار انسانها دیدم تنشان لباس نبود!
وچه بسیار لباسها دیدم که درونشان انسانی نبود…!
??هر فردی بهترین هم که باشد اگر زمانی که باید باشد،نباشد
همان بهتر که نباشد..!
هرگز منتظر فردای خیالی نباش،سهمت را از شادیهای زندگی،همین امروز بگیر..!
??زندگی پانتومیم است،
حرف دلت را به زبان آوری
باخته ای..!
به هر کس نیکی کنی او را ساخته ای،وبه هرکس بدی کنی به او باخته ای،
❣پس بیا بسازیم و نبازیم…!❣
فرم در حال بارگذاری ...
?چرا امام زمان نمیآیند⁉️?
✅حضرت آیت الله سید محمد ضیاءآبادی:
? در كتابي خواندم، شايد در حدود دويست، سيصد سال پيش جمعي از صلحا در نجف اشرف مجتمع بودند.
❇️ از آدم هاي بسيار خوب و مقدّس. روزي با خودشان نشستند و گفتند: چرا امام نمي آيد⁉️?
‼️در صورتي كه ما بيش از سيصد و سيزده نفر كه او لازم دارد هستيم.
♻️ به اين فكر افتادند كه سرّ تأخير در ظهور را به دست آورند. تصميمشان بر اين شد كه از بين خودشان يك نفر را كه به تأييد همه خوبترينشان هست، انتخاب كنند و او را بفرستند در مسجد كوفه يا سهله تا اعتكاف كند و از خود امام بخواهد كه سرّ تأخير در ظهور را بيان بفرمايد.جمعيّت خودشان را به دو قسمت تقسيم كردند و قسمت بهتر را باز به دو قسمت و همچنين تا آن فرد آخر را كه از همه بهتر و مقدّس تر و زاهد تر بود انتخاب كردند كه او به مسجد سهله يا مسجد كوفه برود.
✅او هم رفت و بعد از دو سه روزي برگشت. پرسيدند چه طور شد؟ گفت: راست مطلب اين كه من وقتي از نجف بيرون رفتم و رو به مسجد سهله راه افتادم با كمال تعجّب ديدم شهري بسيار آباد و خرّم در مقابل من ظاهر شد.
جلو رفتم.
? پرسيدم: اينجا كجاست⁉️
? گفتند: اين شهر صاحب الزمان است و امام ظهور كرده است. بسيار خوشحال شدم و شتابان به در خانهي امام رفتم. كسي آمد و گفتم: به امام بگو فلاني آمده و اذن ملاقات مي خواهد. او رفت و برگشت و گفت: آقا مي فرمايند: شما فعلاً خسته اي، از راه رسيدهاي. برو فلان خانه (نشاني دادند) آنجا مرد بزرگي هست.
? ما دختر او را براي شما تزويج كرديم. آنجا باش و هر وقت احضار كرديم، بيا. من خوشحال شدم. به آن آدرس رفتم و خانه را پيدا كردم. از من خيلي پذيرايي كردند و آن دختر را به اتاق من آوردند، هنوز ننشسته بودم كه درِ اتاق را زدند.
? گفتم: كيست⁉️ گفت: مأمور از طرف امام. مي فرمايند: بيا! مي خواهيم قيام كنيم و شما را به جايي بفرستيم. گفتم:
? به امام بگو امشب را صبر كنيد. گفت: فرموده اند: همين الآن بيا. گفتم: بگو من امشب نميآيم تا اين را گفتم ديدم هيچ خبري نيست. نه شهري هست، نه خانهاي هست و نه عروسي. من هستم و صحراي نجف ؛معلوم شد مكاشفه اي بوده و خواستهاند به ما بفهمانند كه ما هنوز آمادگي براي آمدن امام زمان (ع)نداريم.
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِڪْ ألْفَـرج ?
فرم در حال بارگذاری ...
?کسی قدم به حرم بی مدد نخواهد زد
?بدون واسطه دم از احـــد نخواهد زد
?گدای کوی رضا شو که آن امام رئوف
?به سینه ی احـــدی دست رد نخواهد زد
☀️السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی(ع)☀️
فرم در حال بارگذاری ...
#داستان_کوتاه
استادی با شاگردش از باغى ميگذشت!
چشمشان به يک کفش کهنه افتاد.
شاگرد گفت گمان ميکنم اين کفشهاي کارگرى است که در اين باغ کار ميکند. بيا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببينيم و بعد کفشها را پس بدهيم و کمى شاد شويم..
استاد گفت چرا براى خنده خود او را ناراحت کنيم؛ بيا کارى که ميگويم انجام بده و عکس العملش را ببين!
مقدارى پول درون آن قرار بده..
شاگرد هم پذيرفت و بعد از قرار دادن پول ، مخفى شدند.
کارگر براى تعويض لباس به وسائل خود مراجعه کرد و همينکه پا درون کفش گذاشت متوجه شيئى درون کفش شد و بعد از وارسى ، پول ها را ديد.
با گريه فرياد زد خدايا شکرت!
خدايی که هيچ وقت بندگانت را فراموش نميکنى..
ميدانى که همسر مريض و فرزندان گرسنه دارم و در این فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رويی به نزد آنها باز گردم و همينطور اشک ميريخت..
استاد به شاگردش گفت: هميشه سعى کن براى خوشحاليت ببخشى نه بستانی…
+ در مقابل یک فرد معلول با سرعت کم راه بروید.
+ در مقابل مادری که فرزندش رو از دست داده بچه تون رو نبوسید.
+ در مقابل یک فرد مجرد از عشقتون نگید.
+ در برابر کسی که نداره ، از داشته هاتون مغرورانه حرف نزنید.
هیچگاه فراموش نکنیم که هیچکس بر دیگری برتری ندارد، مگر به ” فهم و شعور ” مگر به ” درک و ادب “!
آدمی فقط در یک صورت حق دارد به دیگران از بالا نگاه کند و آن هنگامی است که بخواهد دست کسی را که بر زمین افتاده را بگیرد و او را بلند کند!
این قدرت تو نیست، این ” انسانیت ” است
✨??✨
فرم در حال بارگذاری ...